loading...

دروس استاد عرفانیان

پـایگـاه ارائـه مطـالب و دروس حـوزوی استـاد عـرفـانیان

بازدید : 239
پنجشنبه 21 اسفند 1398 زمان : 9:02
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

دروس استاد عرفانیان

اول یک دهن روضه و بعد هم یک درددل.

1 . امروز روز رحلت زینِ‌اب است. همان که:

سرّ نی در نینوا می‌ماند اگر زینب نبود/ کربلا در کربلا می‌ماند اگر زینب نبود

مرحوم طبرسی در «احتجاج» [ج 2 ، ص 31 ] نقل می‌کند که فرزند برادرش بعد از سخن‌رانی غرّای او فرمود: «أنتِ بحمد الله عالمة غیر معلَّمة ، وفهمةٌ غیر مُفهَّمة»؛ یعنی که: شما ـ خدا را شکر ـ نخوانده ملّایی. و که می‌تواند به دخت گران‌قدر امیر مؤمنان (علیه السلام) چیزی بیاموزد؟!

نقل کرده‌اند: وقتی بعد از آن فاجعۀ جان‌سوز به مدینه بازگشت در جواب شوی مهربانش که پرسید: «سبب چیست که شنیده‌ام هر جنازه‌ای که به سمت خیام می‌آوردند می‌رفتی و به حسین (علیه السلام) کمک می‌کردی، اما برای پسرانمان چنین نکردی؟» فرمود: آخر نخواستم حسینم از روی من خجالت بکشد.

حالا دیگر مهندسی کسی گل نکند که: کجا این را گفته‌اند و سندش چگونه است و... ؟ بگذارید ما عوام الناس در مصیبت بزرگان مذهبمان خون گریه کنیم و شما با این بحث‌های فنی ـ مهندسی‌تان دل‌خوش باشید.

2 . شما که یادتان نیست، اما زمانی یکی که بین روشن‌فکرها به «کمونیست پنهان» معروف است گفته بود: «آنان که رفتند کاری حسینی کردند و آنها که مانده‌اند باید زینبی باشند، وگرنه یزیدی‌اند و بس». خب، این را بگذارید به حساب روشن‌فکری و اقتضائات زمانه، وگرنه تقیه و «نه‌دهم دین در تقیه است» و «التقیّة دینی ودین آبائی» و امثال آن چه می‌شود؟!

3 . اما خودمانیم‌ها! چه‌قدر جای زنان پرمایۀ قدیم خالی است. خداوند رفتگانتان را بیامرزد. عمه جانم ـ که چند ماهی است مرحوم شده ـ یکی دو کلاس بیشتر درس نخوانده بود، اما از همان زنان پرمایه‌ای بود که یک فامیل را یدک می‌کشند. امروز ماشاللا هزار ماشاللا کلی خانوم دکتر و خانوم مهندس ریخته، اما دریغ از آن خرد و فهم و اثرگذاری. شاید هم اینها تقصیری نداشته باشند، آخر به یک معنا دست زیاد شده و همه مدعی‌اند که خودمان می‌فهمیم.

ما هم از مرحوم شهریار قرض گرفتیم و دادیم روی سنگ قبرش بنویسند:

عمه جان!‌هایاندا گالدین؟! بئله باشیوا دولاناخ

نئجه بیز سنی ایتیردوخ! دا سنین تایین تاپیلماز

(مثلاً یعنی: عمه جان! دور سرت بگردیم. دیدی چه‌طور تو را گم کردیم؟!

صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را/ تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید)

4 . در رمان «هکر نست خمار» قهرمان داستان می‌گفت: «پدر و مادرم آن قدر قشنگ با هم صحبت می‌کردند که آدم خیال می‌کرد دکلمه می‌کنند»، اما دوستی که دفتریار محضر ازدواج و طلاق است و گاهی از قولش چیزهایی نقل کرده‌ام می‌گفت: رکیک‌ترین فحش‌های عمرم را از زن و شوهری شنیدم که هردو پزشک تشریف داشتند و برای طلاق آمده بودند.

نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 2

آمار سایت
  • کل مطالب : 28
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 5
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 4
  • بازدید کننده امروز : 5
  • باردید دیروز : 12
  • بازدید کننده دیروز : 11
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 5
  • بازدید ماه : 353
  • بازدید سال : 774
  • بازدید کلی : 48527
  • کدهای اختصاصی