loading...

دروس استاد عرفانیان

پـایگـاه ارائـه مطـالب و دروس حـوزوی استـاد عـرفـانیان

بازدید : 1025
دوشنبه 28 ارديبهشت 1399 زمان : 21:23
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

دروس استاد عرفانیان

1 . جدّاً عذرخواهم. دیشب حال و حوصله نداشتم و اعراب شعر دقیق نبود (مستقیم Copy/ Paste کرده بودم). الآن تا جایی که توانستم درست کرده‌ام. اصلاً نمی‌دانم چرا هروقت نامی‌از این 3 برده می‌شود کلی به هم می‌ریزم و دیگر حال و حوصله‌ای برایم نمی‌ماند.

2 . این حال خیلی وقت‌ها سراغم می‌آید. گاهی کسانی که مطمئنم در تمام عمرشان حتی یک کتاب نخوانده‌اند گوشی تلفن همراه در دست و یا با سؤالاتی که روی کاغذ نوشته‌اند می‌آیند و با مطالبی مثلاً از «تاریخ طبری» و «طبقات ابن‌سعد» رگبار سؤالات را به سمتم می‌گیرند، که مثلاً علی [ع] این قدر آدم کشته و چنین و چنان کرده. خب، اشکالی ندارد. "ذَلِکَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ" (این منتهاى دانش آنان است) [سورۀ نجم، آیۀ 30 ]. در پاسخ که از قضا خیلی هم زحمت ندارد تنها یک جمله می‌پرسم که: آیا اینها قتل به‌حق بوده یا نابه‌حق؟ هنوز آن قدر انصاف برایشان مانده که بگویند: قتل به‌حق. می‌گویم: خب، قرآن کریم که می‌فرماید: "وَعِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذِینَ... وَلَا یَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ" (و بندگان خدای رحمان... و کسى را که خدا [ خونش را ] حرام کرده است جز به حق نمى‌کُشند) [سورۀ فرقان، آیۀ 63 ـ 68 ].

3 . یکی می‌گفت: دوستی داشتم که در فلان نهاد شاغل بود. حالا که بازنشسته شده (چون عمری در جلسات روضه و صرف هلیم صبح‌های پنجشنبه حضوری فعال داشته و چشم و گوشش پر است) ( 1 ) رفته مداح شده و می‌گوید: «مِرِم روضه، چای و صبحانَه‌مانه مُخورِم، امام حسینِه موکوشِم میِم پایین».

واقعاً هم تصور 99 . 9 % مردم از مباحث دینی و مذهبی چیزی در همین حد است و اصلاً تصور نمی‌کنند این همه طلاب بزرگوار که عشقی جز قدمی‌نزدیک‌تر شدن به اهل بیت ـ علیهم السلام ـ و درک معارف دینی ندارند در این حوزه‌ها چه می‌کنند. حتی یکی از اساتید دانشگاه (که از قضا تا دلتان بخواهد با این حرف‌ها زاویه داشت) می‌گفت: «برای جوانی صحبت می‌کردم و هرچه می‌گفتم باور نمی‌کرد که در حوزه‌ها منطق هم می‌خوانند». خودم هم که عمری است بی‌گدار به آب زده‌ام و هیچ وقت اهل مصلحت‌اندیشی نبوده‌ام وقتی خیلی کرّوفر می‌کردم گاهی مخاطب که دیگر نمی‌توانست تاب بیاورد می‌گفت: خوب حرف‌ها از خودتان درست کرده‌اید. یک بار هم جوان پرمدعایی که دیگر راه دررو نداشت گفت: خب، به قول خود شما روحانی‌ها: «مغلطه می‌کنید».

4 . ما برای تمام این ادعاها دلیل داریم. امیر مؤمنان ـ علیه السلام ـ را بر خلاف بقیۀ آنها که در آن زمان بودند ـ به تعبیر استاد بزرگوارم حضرت آیت الله مددی ـ چهره‌ای فرهنگی می‌دانیم. می‌گوییم: «در جنگ‌ها کرّار غیرفرّار بوده» و برایش کلی حدیث از کتاب‌های خودمان و اهل سنت می‌آوریم. اگر او را هم مانند رسول خدا (صلی الله علیه و آله) «ثمال الیتامی وعصمة للأرامل» (پناه یتیمان و شوهرمردگان) می‌دانیم گواه شاهد صادق در آستین باشد. خوب است دستۀ مقابل هم اگر دلیلی چیزی برای کرامات این 3 تن دارند بر سر ما منت گذاشته و بیش از این کتمان نکنند. مثلاً اگر متفکری کسی مانند «ملحمة الغدیر»( 2 ) در وصف همۀ این 3 نفر با هم (برای یکی‌یکی که بعید است اصلاً حرفی برای گفتن بماند و باید «بعضهم لبعض ظهیر» شوند) سروده رو کنند تا من‌بعد برویم بخوانیم و روشن شویم. آقاگرگه را هم می‌گوییم بیاورند تا مبادا کسی دروغ بافته باشد. ( 3 )

5 . برای نمونه سرمشق را هم خودم عرض می‌کنم:

عن الضحّاک بن مزاحم، قال: قال أبو بکر الصدّیق ـ ونظر إلى عصفور ـ: طوبى لک، یا عصفور. تأکل من الثمار، وتطیر فی الأشجار، لا حساب علیک ولا عذاب. والله لوددت أنّی کبش یسمننی أهلی، فإذا کنت أعظم ما کنت وأسمنه یذبحونی فیجعلونی بعضی شواءً وبعضی قدیداً، ثمّ أکلونی ثمّ ألقونی عذرة فی الحشّ، وأنّی لم أکن خلقت بشراً. [کنز العمال، ج 12 ، ص 529 ، ش 35703 ]

قال عمر: «لیتنی کنت کبش أهلی، یسمّنونی ما بدا لهم، حتّى إذا کنت أسمن ما أکون زارهم بعض من یحبّون، فجعلوا بعضی شواءً، وبعضی قدیداً، ثمّ أکلونی فأخرجونی عذرة، ولم أکُ بشراً» (کاش گوسفند خانواده‌ام بودم که مرا پروار می‌کردند تا وقتی میهمانی آمد مرا بکشند و کباب و آبگوشت درست کنند و بخورند و دست آخر به‌شکل ـ أجلّکم الله ـ نجاست بیرون بریزند) [حلیة الأولیاء وطبقات الأصفیاء، ج 1 ، ص 52 ؛ کنز العمال، ج 12 ، ص 619 ، ش 35912 ]

جاء عمر بن الخطاب إلى رسول الله (صلی الله علیه و آله) فقال: یا رسول الله، هلکت. قال: وما الذی أهلکک؟! قال: حوّلت رحلی البارحة. قال: فلم یرد علیه شیئاً. قال فأوحى الله إلى رسوله هذه الآیة: "نساؤکم حرث لکم فاتوا حرثکم أنى شئتم". أقبل وأدبر، واتقوا الدبر والحیضة. [مسند أحمد، ج 1 ، ص 297 ؛ سنن الترمذی، ج 4 ، ص 284 ، ح 4064 ] ( 4 )

6 . یعنی عجب شعر زیبایی است این بیت که:

جای آن است که خون موج زند در دل لعل/ زین تغابن که خزف می‌شکند بازارش

پانوشت‌ها:

( 1 ) گفته‌اند: کارمندی داشت از دنیا می‌رفت. وصیت کرد: بدهید برایم 30 سال نماز صبح و مغرب و عشا بخوانند. گفتند: پس نماز ظهر چی؟ گفت: آنها را به جماعت توی اداره خوانده‌ام.

( 2 ) «کتاب الإرث لمعه» را خدمت استادی خواندم (جناب شیخ محمدرضا کریمی‌ـ حفظه الله وعافاه ـ) که مدعی بود وقتی 2 ـ 3 جلد از «الغدیر» از چاپ در آمد مرحوم علامۀ امینی آنها را برای بولس سلامه فرستاد که وزیر دادگستری لبنان بود و برایش نوشت: «ما بیش از 1000 سال است که نزاعی داریم و این هم دلایلش. شما رای شریفتان را بنویسید». او هم نوشت: «در عمرم با چنین پرونده‌ای مواجه نشده بودم». بعد هم «ملحمة الغدیر» را که خود سروده بود برای علامه فرستاد. ملاحظه فرمودید که اشعار نابی دارد.

( 3 ) آقاگرگه موجود خبیثی است که کانال «فیلسوفیدن» به جامعۀ بشری عرضه کرده. هرکس کار بدی می‌کند می‌دهند دستش می‌برد یک گوشه‌ای و طرف ـ مؤنَّثا کان أم مذکَّرا ـ بعد از مدتی با یکی دو بچه برمی‌گردد. پنّهت بالله حقَّ پناهاته!!!

عیال اصرار دارد: «آقاگرگه را بردار. مثلاً استاد هستی و خیلی‌ها تو را می‌شناسند». نمی‌داند تازگی کتاب «فقیه مؤسس» را از حضرت استاد موسوی تهرانی گرفته‌ام که بخوانم و نکاتی از آن را به شما دوستان هدیه کنم. ازجمله نوشته: «روزی چند تا از تجار تهرانی خدمت آقا آمدند و ایشان هم با همان سادگی و بی‌هوایی همیشه شروع به صحبت و مزاح کرد، در حدی که گفتیم: اینها اصلاً از دین بیرون خواهند رفت. اما به‌عکس ارادتشان به دین چندین و چند برابر شد».

( 4 ) این دیگر ترجمه لازم ندارد. ترجمه‌اش تمام فیلم‌های خاک‌برسری زمان ماست.

بازدید : 1618
دوشنبه 28 ارديبهشت 1399 زمان : 21:23
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

دروس استاد عرفانیان

1 . این را از استاد حشمت‌پور ـ زاد الله فی توفیقاته ـ به یادگار دارم که مانند توحید و نبوت در امامت هم باید ابتدا تخلیه و تبری و نفی باشد تا نوبت به تجلیه و تحلیه و تولی و اثبات برسد، وگرنه:

با دو قبله در ره مقصود نتوان زد قدم/ یا هوای دوست باید یا رضای خویشتن

یعنی همان گونه که تا با «لا إله» خدایان دروغین را کنار نزنیم و طرد نکنیم نوبت به اثبات حضرت احدیت نمی‌رسد و تا وقتی مسیلمه‌های کذاب را نشناسیم و رابطه‌مان با آنها «فرّ فرارَک من الأسد» نباشد نمی‌توانیم رسول مکرم اسلام (صلی الله علیه و آله) را هم چنان که باید و شاید بشناسیم، در امامت و ولایت هم باید خلفای دروغین را گوشه‌ای از ذهن داشته باشیم تا بتوانیم کمی‌پی به عیار امیر المؤمنین حقیقی (علیه السلام) ببریم.

2 . عجیب این جاست که بر هر کدام از خصائص والای انسانی که انگشت می‌گذاری امیر مؤمنان (علیه السلام) در اوج است و دونان با فرسنگ‌ها فاصله دارند هنّ‌وهن‌کنان به دنبالش می‌دوند شاید تصادفاً راه به جایی ببرند.

3 . نمی‌دانم مقدمۀ ابن ابی‌الحدید بر «شرح نهج البلاغه»اش را خوانده‌اید یا نه. خیلی زیبا نوشته و انصافاً خواندنی و مباحثه‌کردنی است، هرچند اگر درست به خاطر داشته باشم مرحوم نهاوندی در «أنوار المواهب» همین را هم نشان‌دهندۀ پدرسوخته‌بازی و رندی او می‌دانست که آمده تا آب را گل‌آلود کند و از آن به نفع خودش ماهی بگیرد. اگر این را نخوانده باشید حتماً مقدمۀ این عبد عاصی بر «خصائص الوحی المبین» را ملاحظه فرموده‌اید (نکند بی‌خبر از من چاپش کرده‌اند؟؟؟!!!). عناوین فصول «العمدة» و «المستدرک» را کنار هم آورده و چیز تحفه‌ای از کار درآوردم.

4 . «امالی» سید مرتضی هم از آن توفیقات فوق تصور بود که دست عنایت اهل بیت در دامنم گذاشت. در آن کتاب بحثی دربارۀ عجزی دارد که ناگهان ممکن است سراغ سخنرانان بیاید. مثلاً آورده که: «صعد عثمان بن عفان المنبر فأُرتِجَ علیه، فقال: أیها الناس سیجعل الله بعد عسر یسراً، وبعد عیّ نطقاً، وإنّکم إلى إمام فعّال أحوج منکم إلى إمام قوّال» (خالفۀ سوم روزی بر فراز منبر در سخن درماند و گفت: برویم سراغ کار؛ که شما مرد کار نیاز دارید، نه سخنران) [الأمالی، الشریف المرتضى، ج 4 ، ص 20 ]. دوتای اول هم که همین مقدار هم کشف و کرامتی از آنها نقل نشده. آنان که منکرند بگو روبه‌رو کنند.

اما جانم به قربانش که خطبای طراز اول عرب ـ همچون شکیب ارسلان ـ به خود می‌بالیدند که خطبه‌هایش را به خاطر سپردند که طبعشان این‌چنین جوشیدن گرفت. همو که جرج جورداق مسیحی در انتهای کتاب «الإمام علی، صوت العدالة الإنسانیه»اش می‌نالد که: «وماذا علیکِ ـ یا دنیا ـ لو حشدتِ قواکِ فأعطیتِ فی کلّ زمن علیّاً بعقله وقلبه ولسانه وذی فقاره؟!» (چه می‌شد ـ‌‌‌ای دنیا ـ اگر تمام نیروهایت را بسیج می‌کردی، تا در هر عصری، همانند علی (علیه السلام) را در عقل و قلب و زبان و شمشیر تحویل جامعه دهی!». همان که بولس سلامۀ مسیحی در «ملحمة الغدیر» با بانگ بلند فریاد می‌کند:

لا تَقُل: شیعةٌ هُواةُ علیٍّ/ إنَّ فی کلِّ منصفٍ شیعیّاً

جَلجَلَ الحقُ فی المسیحی حتى/ صَارَ مِن فَرطِ حُبِهِ عَلَویّا

أنا مَن یَعشقُ البطولةَ والإلها/ مَ والعدلَ و الخلقَ الرَضِیّا

فإذا لم یکن عَلیٌّ نَبیّاً/ فَلَقَد کانَ خُلُقَهُ نَبوّیاَ

أنتَ ربٌ للعالمینَ الهی/ فَأَنِلهُم حَنَانَکَ الأَبَویاَ

و أَنِلنی ثوابَ ما سَطَرَت کَفِّی/ فهاجَ الدموع فی مقلتیا

سِفرُ خیرُ الأنامِ مِن بعدِ طَـهَ/ مَا رَأَى الکونُ مِثلَهُ آَدمیّاً

یا سماءُ اشهَدِی و یَا ارضُ قَرِّی/ واخشَعِی إنَنی ذَکَرتُ عَلیِّا

5 . بله، دربارۀ امامان بزرگوارمان خیلی کم می‌دانیم و ادعاهایمان گوش فلک را کر کرده است. از مرحوم دکتر شهیدی نقل کرده‌اند که: مجلدات امامان از کتاب «ناسخ التواریخ» را لااقل 2 ـ 3 بار و مجلدات مربوط به امیر المؤمنین (علیه السلام) را یقیناً متجاوز از 10 بار خوانده‌ام. اگر «ناسخ» را دیده باشید خوب می‌فهمید این ادعا یعنی چه.

بازدید : 1072
دوشنبه 28 ارديبهشت 1399 زمان : 21:23
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

دروس استاد عرفانیان

1 . این بانویی که تازه دارم مطالبش را زیر و رو می‌کنم یک بار نوشته:

ساعت یازده نشده بود که بابا به خانه برگشت. معمولاً تا ظهر مریض می‌دید و تا از مطب برسد به خانه کمی‌از ظهر گذشته بود. مامان از شنیدن صدای چرخیدن کلید توی در تعجب کرد و گفت: «وا، آمدی؟!»

بابا با سر و صورت سرخ و برافروخته و پیراهن جرخورده وارد شد و سریع رفت توی اتاق. مامان دوید دنبالش: «چی شده؟!»

کتک خورده بود. کراواتش را قیچی کرده بودند، ماشینش را هم ازش گرفته و برده بودند.

اما این تنها خاطرۀ ما از دهۀ فجر اوایل دهۀ شصت نبود.

2 . یک بار هم همان زمان‌ها یکی از اخوال ستّه‌ام ـ که از قضا خودش از نیروهای ارزشی به‌حساب می‌آمد ـ میهمان ما و موقع رفتن «أراک تقدّم رجلاً وتؤخّر أُخری» (همان «مردّد» خودمان) بود. می‌گفت: پیراهنم آستین‌کوتاه است و می‌ترسم در خیابان گیر دهند و نگه‌ام دارند.

حتی ادعا می‌شد در مواردی مشابهِ این دستان طرف را از انتهای آستین تا پایین رنگ کرده‌اند. دیگر «یا روسری، یا توسری» و امثال آن (سوسولا کوشن؟ تو سولاخ موشن و...) بماند.

3 . چیزی برای پنهان کردن از شما رفقا ندارم. در جوانی رزمی‌کار بودم. مربی‌ای داشتیم که می‌گفتند: زمانی سپاهی بوده و در خیابان... مشهد که مهد زیدبازی و خوش‌تیپی بود می‌ایستاده و اگر کسی ظاهری ناهنجار داشته تذکر داده و در صورت مقاومت با اردنگی توی ماشین پاترول و ... . البته خودش الآن در نیوزیلند مربی‌گری می‌کند و لابد مشغول ارشاد و راهنمایی جوانان منحرف و کژاندیش نیوزیلندی است.

4 . دارد فیلم بسیار زیبای «حبیب» را نشان می‌دهد. هربار دیده و اشک ریخته‌ام. نه شعار می‌دهد و نه سخیف و مبتذل تبلیغ دین می‌کند. وقتی مادر دردمندش دارد جان می‌دهد و او که عمری جوانی و خامی‌کرده بالای سرش نشسته و برایش قرآن می‌خواند که دیگر نگو!!!

5 . چه می‌شد اگر بقیه هم همین کار را می‌کردند؟! به گمانم خدا و رسول (صلی الله علیه و آله) و اهل بیت ـ علیهم السلام ـ هم این طور راضی بودند و "رَأَیْتَ النَّاسَ یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْوَاجًا"؛ همه عاشق دل‌خستۀ دین می‌شدند.

6 . حالا همه برایم مستشکل شده‌اند که: پس با ادلۀ نهی از منکر چه کنیم؟

اولاً که برای نهی از منکر فقط داغ و درفش لازم نیست و در صورت لزوم، آن دیگر مال مراحل آخر است.

ثانیاً حضرت استاد آیت الله مددی ـ حفظه الله ـ معتقدند آیۀ مبارکۀ "تَعَاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَالتَّقْوَى" [سورۀ مائده، آیۀ 2 ] ـ که نسبت به ادلۀ نهی از منکر متاخرتر است و من آخر ما نزل علی رسول الله (صلی الله علیه و آله) (در سورۀ مائده واقع شده که از آخرین سوره‌هایی است که نازل شده) وأحلّوا حلاله وحرّموا حرامه (آخرین احکام الهی در آن است) ـ آن ادله را به‌نوعی نسخ کرده و باید حاکم نسبت به آحاد مردم (= شهروند = Citizen ) و مردم نسبت به حاکم یار و مددکار باشند تا جلوی تحقق حرام گرفته شود.

ثالثاً برخی از اعاظم فقها اجرای حدود را فقط شان معصوم (علیهم السلام) می‌دانسته و می‌دانند (ولا یجوز لأحد إقامة الحدود إلّا للإمام، مع وجوده، أو من نصبه لإقامتها... وقیل: یجوز للفقهاء العارفین إقامة الحدود، فی حال غیبة الإمام ـ کما لهم الحکم بین الناس ـ مع الأمن من ضرر سلطان الوقت [شرائع الإسلام، المحقق الحلی، ج 1 ، ص 260 ـ 261 ]). بله، این قدر می‌فهمند که باید جلوی هرج و مرج را هم گرفت، اما خب، با تعزیر و مختصر نوازشی هم کار راه می‌افتد.

بازدید : 1036
جمعه 25 ارديبهشت 1399 زمان : 14:22
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

دروس استاد عرفانیان

1 . سراغ کانال بانویی دیگر رفته‌ و شروع کرده‌ام به ناخنک زدن. ( 1 )

مطلبی گذاشته با عنوان «جزم و لذت» و نوشته:

به «کلّمینی یا حمیرا» که می‌رسم زانوانم سست می‌شود. در پی آن نیستم و نبودم هرگز که راوی آن ثقه است یا نه. فقط خودش را می‌بینم، نه در هیئت‌هاله و نور و شبح، در هیئت مردی واقعی که از تف آفتاب به سایه‌سار زن محبوبش پناه گرفته؛ چون شاطری که عرق از چهره و گره از جبین برگرفته تا دمی‌دور از تنور بنشیند. می‌نشیند و می‌گوید با من حرف بزن. حرف بزن و به دنیا مشغولم دار. طنین این «حمیرا» گفتنش چنان عاشقانه است گویی دو قمری سر به هم آورده‌اند و میانشان‌هاله‌های طلایی «عزیزم گفتن و جانم شنفتن» حلقه در حلقه می‌گردد.

«الفقر فخری» امّا حکایتی دیگر است. از آن کلام‌هاست که پیشش کوچک می‌شوم و می‌هراسم از کوچکی خودم در کران تا کران تا کران این دشت. انگار به گورستان رفته باشم و در گوری که می‌دانم از آنِ خودم خواهد بود خفته باشم و از مجال مستطیلی‌اش غروب خورشید را دیده باشم و دیده باشم که «هیچیم و چیزی کم». هیچ کار نداشته‌ام و ندارم که وقت گفتن «الفقر فخری» کدام‌یک از صحابه آن را با کدام گوش ‌شنیده یا نشنیده. متواتر است یا مجعول است یا اصیل؟ نمی‌دانم، کار عالمانِ علوم دینی است و کار من نیست. آنچه را دلمشغولی دین‌پژوهان و متدینان است درک می‌کنم اما فرسنگ‌ها میان ماست و سنگ‌ها... . ادبیات این دیوار را برداشت. ادبیات این دیوار را فرو ریخت. ادبیات این دیوار را سوراخ کرد و من توانستم چشم به خشت‌های خشکش بچسبانم و آن طرفش را ببینم... . تنها معجز کلمات بود که توانست دیوار بلند تعلیمات مذهبی جزم‌انگارانه‌ای را بشکند که مدارس زمان ما و محیط اجتماعی دهۀ شصت شمسی ما را در میانشان محبوس کرده بود. صورت‌های یخ‌کردۀ کوچکی که هر روز در مقنعه‌های سیاه قاب گرفته می‌شدند و از این کلاس قرآن به آن نمازخانۀ اجباری فرستاده می‌شدند تا از نمرۀ انضباطشان کم نشود، چطور چطور چطور می‌توانستند عاشقانگی دعای کمیل را درک کنند و آن را به مثابۀ متنی با تکانه‌های ادبی ببینند؟ در آن اجبار و ادبار، چطور می‌توانستیم درک کنیم که در این متنِ عاشقانه همۀ اجزا و اسباب و آرایه‌های عشق به کمالی یگانه رسیده است: «فَهَبْنِی یَا إِلَهِی وَ سَیِّدِی وَ مَوْلاَیَ وَ رَبِّی صَبَرْتُ عَلَى عَذَابِکَ فَکَیْفَ أَصْبِرُ عَلَى فِرَاقِکَ وَ هَبْنِی (یَا إِلَهِی) صَبَرْتُ عَلَى حَرِّ نَارِکَ فَکَیْفَ أَصْبِرُ عَنِ النَّظَرِ إِلَى کَرَامَتِکَ»( 2 ).

آیا ممکن است سری که از عطر غزل سعدی به دوران می‌افتد از درک عطر این عبارات سودا نگیرد؟ می‌گوید‌‌‌ای خدای من، بر عذابت صبر می‌کنم، اما فراق تو را چطور تاب بیاورم؟ و بر آتش تو می‌سوزم، اما چطور فکر کنم نگاه لطفت را از من برگرفته‌ای؟‌‌‌ای آه از عشق، بیداد از عشق ... .

2 . در یادداشت‌های اخیر در حدّ وسعمان خدمت این مادر ناتنی رسیده‌ایم و نیازی به دوباره‌کاری نیست. این بندۀ خدا هم گفت که: به بحث‌های علمی‌و درستی و نادرستی این مطالب کاری ندارد و جنبه‌های ادبی قضیه و مثلاً عشق سوزان این دو برایش مهم است. اما ناخودآگاه یاد سال‌هایی افتادم که هرکسی به‌نوعی سعی می‌کرد مطالبش را با قرآن و حدیث گره بزند. از نوشتن آیۀ "لَیْسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَى" روی دوچرخه‌های وطنی بگیرید تا "وَإِلَى الْجِبَالِ کَیْفَ نُصِبَتْ" برای اعلان کوهنوردی صبح جمعه. حتی شنیدم ـ العهدة علی الراوی ـ: یکی که توی کار لنت ترمز بوده روی تابلوی مغازه‌اش نوشته: "فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ".

پانوشت:

( 1 ) نفرمایید: مگر خودت کس و کار نداری که سراغ کانال این و آن می‌روی؟! دارم، خوبش را هم دارم، اما طفلک عیال با وجودی که متعلق به خاندانی است که نسل اندر نسل ساداتِ عالِم دیار خود بوده‌اند و اکنون هم مزارشان زیارتگاه است و حاجت می‌دهد و هرچند می‌توانست درسکی بخواند و مدرکی و «بله، خانومِ استاد... هستند»، اما سال‌هاست خیاطی می‌کند تا لقمه نانی به کف آریم و به غفلت نخوریم و همسرش ـ که این کمترین باشد ـ مثلاً به تحصیل و تدریسش برسد که واجب کفایی ـ و بلکه عینی‌ ـ اند. حکایت است‌ها! نه شکایت. خیلی هم خدا را شاکریم.

( 2 ) سااااااااکت!!! («اسکتوا عما سکت الله» را آن قدر در خانه تکرار کرده‌ام که طفل دوساله‌ام هم یاد گرفته). حالا باز آقای یخ‌کشی می‌فرماید: اولین مصدر دعای کمیل کتاب شیخ طوسی است و از انفرادات شیخ است و... . بابا جان! بخوان و حالش را ببر و حال خلق را هم نگیر. اولاً که دعا که مصدر لازم ندارد، و ثانیاً شیخ طائفه هم کشکی‌پشکی حرف نمی‌زند، و ثالثاً خدا را شکر که همین مضامین عالی را هم به ما آموختند تا مثلاً شب‌های قدر نگوییم: 10 مرتَبَه: «خدا! ...ُه خوردم».

بازدید : 1647
جمعه 25 ارديبهشت 1399 زمان : 14:22
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

دروس استاد عرفانیان

1 . خوب است برخی رفقا به جای این‌که پیغام و پسغام بدهند: «سلام آقای عرفانیان متاسفانه در مطالبتان، تکبر علمی‌موج می‌زند (یک مورد برای نمونه؟؟؟!!!). لطفا خاضعانه بنویسید. در واقع خاضعانه نگاه کنید» یادبگیرند مطالب را حرام نکرده و از آنها برای استفاده در مجامع علمی‌بهره بگیرند. چشم. من هم که عمری است از خداوند مسئلت می‌کنم به درد تکبر دچار نشوم باز هم در رفتارهایم دقت می‌کنم تا مبادا دلی به درد آید. البته خودمانیم ها! کسی که این قدر شوخی می‌کند را برعکس باید به سبک‌سری متهم کرد و نه تکبر. نمی‌دانم! انگار کار دنیا برعکس شده.

2 . آقایی آن ور آب زندگی می‌کند که گاه و بی‌گاه مطالبی در رد نظریات استاد بزرگوار حضرت آیت الله مددی ابراز می‌کند. رفقا مدام اصرار می‌کردند در جوابش چیزی بنویسم و من که مطمئن بودم پیاده‌تر از این حرف‌هاست مدام استنکاف می‌کردم. بالاخره برای دوستی نوشتم: «سلام شیخنا. کاش به این ... (ناسزا نبود، حرف سبکی است) توضیح می‌فرمودین که استاد چون بر خلاف مشهور متاخرین قائل به حجیت عقلایی خبر واحدند ـ و نه حجیت تعبدی ـ، طبعاً تمام قراین را در نظر می‌گیرند ـ از جمله 3 محوری که ایشان گمان کرده که خودش ابداع کرده. متاسفانه مدعیان فهم مطالب حضرت استاد غالباً مانند کسانی هستند که در تاریکی به دیدن فیل رفتند و هرکدام تنها دست به عضوی از او زده و گمان کردند فیل را شناخته‌اند. یکی از اساتیدِ اسمی‌ادعا کرده بود که 4 سال درس ایشان بروی سبکش دستت می‌آید (شنیده‌ام خودش هم چیزی همین حدود درس می‌آمده). وقتی به استاد گفتم، با خنده فرمودند: مبانیمان هنوز برای خودمان روشن نشده، چطور چنین ادعایی می‌کنند؟ (البته منظورشان چیز دیگری بود که حتماً ملتفت شده‌اید). به قول دهخدا: مشکل بزرگ حوزه‌‌ها و دانشگاه‌های ما این است که همه درس‌ِخارج‌خوان شده‌اند. به زبان امروزی‌‌تر همه دوست دارند بگویند: این مطالب را پیشِ خود خوانده و امروز قادریم به‌راحتی تدریس کنیم. نتیجۀ این بلبشو ارائۀ خام نظرات اساتید است که به جای تبیین منویّات آنها باعث سردرگمی‌جامعۀ علمی‌شده است.»

ظاهراً مطلب را به ایشان رسانده بودند؛ چون جوابی داده بود که دیگر 100 % مطمئن شدم درس زیادی نخوانده و با وصله و پینه کردن چند مطلب شبه‌علمی‌به این جا رسیده.

3 . یکی از اشکالات نامبرده بر استاد این بود که: چه‌طور آقای مددی فهرست را از خصائص شیعه می‌داند، در حالی که غربی‌ها مدت‌هاست این را دارند و... . خب، در یادداشت‌های اخیر و مخصوصاً با تیتر «فرق بسیار مهم فهرست و کتاب‌شناسی» کار را یک‌سره و حجت را تمام کردیم. طفلک استاد گاهی چه نجیبانه می‌فرمودند: «بابا دیگر این قدر را شعورم می‌رسد».

بازدید : 877
جمعه 25 ارديبهشت 1399 زمان : 14:22
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

دروس استاد عرفانیان

1 . دوستی بسیار عزیز (با نام مستعار 133 ) ( 1 ) برایم به مناسبت ایام شعری فرستاده‌اند که ینکشف توفیق الهی یارشان بوده و حاصل شیر پاکی است که خورده‌اند:

شتر سوار جمل را چو آیدت بریاد/ بگو: به روح کثیفش هزار لعنت باد

همان مگس که به سیمرغ کَلّ و زحمت بود/ و در مقابل شیر ژیان، علی اِستاد

همان که رحمت حق آرزوی مرگش داشت/ بریده باد دو دستش که بر نبی سم داد

اگر سؤال بپرسی که: او کجا؟ ابلیس؟/ دهم جواب که: بودش هزار بار اُستاد

ضعیفه‌ای که به قاطر سوار بود این بار/ هدف گرفت به تیرش تن پیمبرزاد

ز جسم پاک غریب مدینه در آن روز/ نه یک، نه دو، که کشیدند تیر تا هفتاد

شنید تا که به فرق امیر ضربت خورد/ ز شوق سجده‌کنان بر روی زمین افتاد

زنی که اسم غلامش عوض شد آن روز و/ به نام قاتل مولا ز کینه نام نهاد

نگو‌ که: مادر ما این‌چنین زنی باشد/ خدیجه مادر ما شیعه‌هاست ـ روحش شاد ـ

به گوش من پدرم گفته دشمنش باشم/ هزار مرتبه هر روز خانه‌اش آباد

شتر سوار جمل را چو آیدت بر یاد/ بگو: به روح کثیفش هزار لعنت باد

2 . خب، عزیزم! این حرف‌های راست و درست چیست که می‌زنید؟! مگر نمی‌دانید چند صباحی است اعتقاد به زیارت عاشورا و حرف‌هایی از این دست نقطه‌ضعف پروندۀ مؤمنان و متدینان شده. اینها را باید مانند مولای بزرگوارمان در دل بریزید و «صبرت وفی العین قذى، وفی الحلق شجى». به مناسبت متنی که دربارۀ «لعن» نوشته بودم در همان گروه کذایی شعری سراسر فحش و ناسزا از زبان ـ به‌نظرم ـ بدیع الزمان فروزانفر گذاشتند و با وجودی که بچۀ پایین شهر ـ و به قول قمی‌ها: از ترک‌های نیروگاه ـ هستم و در این زمینه دست بالا را دارم چیزی نگفتم و گروه را ترک کردم؛ که: "وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَامًا"ـ

3 . به عزیزی که توفیق رفیقش شده و شعر را گفته عرض کردم و به شما دوستان هم کذا، که: تا می‌توانید بخوانید؛ که ذوق را باید بارور کرد. خیلی از رفقا شروع به نوشتن کرده‌اند. حتی عزیزی اخیراً متنی در کرامات زولبیا و بامیه فرستاده و مانند این کمترین با پانوشت‌هایی تزیینش کرده بودند. خب، چه از این بهتر. فقط و فقط بخوانید و تمرین کنید تا رفته‌رفته خودتان را پیدا کرده و از زیر سایۀ این و آن بیرون آیید.

پانوشت:

( 1 ) چون برایم بسیار عزیزند و یقین دارم نخواهند رنجید وقت را غنیمت شمرده و نکته‌ای عرض می‌کنم. با خیلی‌ها که اصلاً نمی‌شود حرف زد.

دربارۀ نامه‌ای که سلیمان نبی برای ملکۀ سبا نگاشت آمده: "قَالَتْ یَا أَیُّهَا الْمَلَأُ إِنِّی أُلْقِیَ إِلَیَّ کِتَابٌ کَرِیمٌ * إِنَّهُ مِنْ سُلَیْمَانَ وَإِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ * أَلَّا تَعْلُوا عَلَیَّ وَأْتُونِی مُسْلِمِینَ" ([ملکۀ سبا] گفت: «اى سرانِ [کشور] نامه‌اى ارجمند براى من آمده است، که از طرف سلیمان است و [مضمون آن] این است: به نام خداوند رحمتگر مهربان. بر من بزرگى مکنید و مرا از درِ اطاعت درآیید.») [سورۀ نمل، آیات 29 ـ 31 ]

فعلاً این‌که معنای واژۀ "کریم" چیست بماند. اما خصوصیات این نامه که باعث شده با وصف "کریم" یاد شود چند چیز است: با یاد خدا آغاز شده، مضمونی عالی دارد، و در صدر همه این‌که «امضا محفوظ» نیست و سلیمان نبی بی‌هیچ ملاحظه‌ای نامش را همان اول نامه علنی کرده.

این‌که به خودم اجازه دادم یکی از عزیزترین رفقا را مخاطب قرار دهم را هم از استادی آموخته‌ام که برایمان از قرآن کریم می‌گفت، که در آن لقمان حکیم برای بیان نصایحش با خطاب "یا بنیّ" مدام به پسرش خطاب می‌کند و از امیر مؤمنان (علیه السلام) که با عنوان «مِنَ الْوَالِدِ الْفَانِ الْمُقِرِّ لِلزَّمَانِ الْمُدْبِرِ الْعُمُرِ، الْمُسْتَسْلِمِ لِلدُّنْیَا، السَّاکِنِ مَسَاکِنَ الْمَوْتَى والظَّاعِنِ عَنْهَا غَداً، إِلَى الْمَوْلُودِ الْمُؤَمِّلِ مَا لَا یُدْرِکُ» فرزند بزرگوار خویش را مخاطب قرار می‌دهند تا هم دیگران ـ اگر خطاب می‌شدند ـ نرنجند و هم این‌که هرکه آن را می‌خواند بداند اگر این حرف‌ها سرسوزنی اعوجاج می‌داشت مولایمان آنها را برای عزیزترین کسانش نمی‌نوشت.

بازدید : 582
سه شنبه 22 ارديبهشت 1399 زمان : 9:30
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

دروس استاد عرفانیان

1 . امروز تا دلتان بخواهد حالم خراب است. یکی از رفقای دانشگاهی ـ از آنهایی که انگار جز مهر و صفا در سرشتشان نیست ـ پایان‌نامۀ دکترایش را فرستاده بود تا بخوانم و اگر احیاناً مشکلی داشت رفع و رجوع شود. اول کار هم تصریح کرده بود که: «کار با همین وضع فعلی هم جلو خواهد رفت و کسی متوجه اشکالاتش نخواهد شد، اما می‌خواهم اگر زمانی چاپش کردم بی عیب و نقص درآید». تصحیح تفسیری از قرآن با رویکرد صوفیانه بود و آن قدر برایم کدورت روح آورد که خدا گواه است حتی یک بار به ذهنم خطور کرد نکند واژگونی خودرو هم تکویناً به همین کار مربوط باشد.

2 . بعد از این‌که این فایل را دریافت کردم و مشغول شدم نرم‌نرمک چیزی به ذهنم رسید. تا آن موقع شنیده بودم که برای پایان‌نامه‌های دانشگاهی کار تصحیح متون را قبول نمی‌کنند، اما یا دیگر من بی‌خبرم و یا کشتیبان را سیاستی دگر آمده و حالا ظاهراً قبول می‌کنند.

3 . کارهایی که به لطف خدا توفیق داشته و تحقیق کرده‌ام از این قرار است: العمدة/ المستدرک/ المطوّل/ انوار المواهب/ نوائب الدهور/ حدیدۀ محمات/ خصائص الوحی المبین( 1 ) و... .( 2 )

4 . این را عرض کردم تا چند سال بعد اگر دیدید یکی از اینها ـ ترجیحاً آنهایی که هنوز چاپ نشده و به‌نوعی بی‌صاحب هستند ـ به نام کسی دیگر چاپ شد و مثلاً در خراب‌آبادی مانند دانشگاه لایدن و یا پرینستون کسی با آن دکترا گرفت اصل قضیه را بدانید. امکان ندارد؟! خوب هم امکان دارد. وقتی پیش این کمترین کمی‌فقه و اصول می‌خوانند و به نجف رفته و به بزرگ‌ترین مراجع عصر حاضر پرخاش می‌کنند که: «فلان فتوا غلط است» (کاری که خودم در خواب هم نمی‌دیدم و الآن هم لقمه‌ای بسیار بزرگ‌تر از دهان من است) دیگر دکترا گرفتن با این کتاب‌ها مانند آب خوردن است. حضرت استاد بزرگوار آیت الله مددی ـ حفظه الله ـ گاهی از کسی یاد می‌کردند که بی‌آن‌که کلمه‌ای فلسفه خوانده باشد توانسته بود از دانشگاه سوربون فرانسه دکترای فلسفه بگیرد.

5 . کاش چند زبان خارجی بلد بودم تا این متن را به زبان‌های دیگر ترجمه و در اطراف و اکناف عالم پخش کنم و حجت بر همه تمام شود. "لیهلک من هلک عن بیّنة".

6 . البته در این میان علم و فرهنگ و اخلاق است که دارد قربانی می‌شود که آن هم فدای سر مبارکتان.

من و دل گر فدا شدیم چه باک/ غرض اندر میان سلامت اوست

دنبال مرجع ضمیر در «اوست» نگردید. مگر نشنیده‌اید:

«آه من الپُول و حالاتها/ أحرق قلبی بجیرینگاتها»؟!

جانم؟! حدیث برایم می‌خوانید که: «عن أبی خدیجة، عن أبی عبد الله (علیه السلام)، قال: من أراد الحدیث لمنفعة الدنیا لم یکن له فی الآخرة نصیب، ومن أراد به خیر الآخرة أعطاه الله خیر الدنیا والآخرة»؟! حالا ابوخدیجه سالم بن مکرم ثقة ثقه و احمد بن عائذ ثقه‌اند که باشند. مگر نمی‌دانید قرن‌هاست ما داریم زندگیمان را می‌کنیم و کتاب و سنت هم راه خود را می‌روند؟!

پانوشت:

( 1 ) به قول مشهدی‌ها مشقُل‌زُنبۀ (= مشغول الذمّه»ی) من هستید اگر خیال بد کنید. بولد کردن را تازگی‌ها از آقای زمانی بزرگوار یاد گرفته‌ام و خواستم یک جا اجرا کرده باشم، که قرعۀ فال به نام «خصائص» خورد.

( 2 ) می‌پرسید: پس «کفایة الموحدین» چه؟! نوابغ با آن کتاب کاری کرده‌اند که دیگر هیچ عاقلی آن را مربوط به این کمترین نمی‌داند. راستش را بخواهید خودم مقصرم. سر اولین کار با نشر «رسالت» (أنوار المواهب فی نکت أخبار المناقب) نمایندۀ فعلی کنگرۀ علامه حلی در ایران پادرمیانی کرد که: «چون ناشر می‌خواهد روی این کتاب وام بگیرد تقاضا دارد که نام ایشان هم در کنار نام شما روی جلد بیاید». بنده هم که در عمرم به خاطر ندارم مسلمانی از من چیزی خواسته باشد و در توانم بوده و اجابت نکرده باشم پذیرفتم و برای این که دروغ هم نگفته باشیم بنا شد ایشان استخراج آیات را انجام دهند. حتی یادم هست در مقدمه ضمایر را به صورت جمع آوردم تا همۀ جوانب رعایت شود. غافل از این‌که:

سال اول قطب بودی، سال دوم قطبُ‌دین/ گر بمانی سال دیگر قطبُ‌دین حیدر شوی

این اواخر ایشان ـ که کم‌کم امر بر خودش هم مشتبه شده ـ در مجلسی دربارۀ بنده که صحبت می‌کرد فرمود: «چند بار به آقای عرفانیان گفته‌ایم: تحقیق کار ساده‌ای نیست. این طور نیست ‌که هرکس از راه می‌رسد، لپ‌تاپی جلوی خود گذاشته و محقق شود». خب، همین جا باید از خدا بخواهم که همین آب‌باریکه را هم از من بگیرد. در واقع:

از طلا بودن پشیمان گشته‌ایم/ مرحمت فرموده ما را مس کنید

هرچند هیچ وقت ادعایی در زمینۀ تحقیق و هیچ زمینۀ دیگری نداشته‌ام.

بازدید : 319
سه شنبه 22 ارديبهشت 1399 زمان : 9:30
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

دروس استاد عرفانیان

1 . کانال «صدغیها» مسابقه گذاشته و جوایز فرهنگی و از این حرف‌ها. لابد می‌فرمایید:

چون پیر شدی حافظ از میکده بیرون شو/ رندی و خراباتی در عهد شباب اولی

اما انگار یادتان رفته:

روح پدرم شاد که می‌گفت به استاد:/ فرزند مرا عشق بیاموز و دگر هیچ

2 . برایش نوشتم:

سلام جناب «صدغیها». این که خدمتتان تقدیم می‌کنم زیرخاکی است و خودم تقریباً 30 سال قبل حفظش کرده‌ام. گفتم: دست اهلش برسد تا پرورشش دهید و چیز خوب‌تری شود و در این زمانه که عشق کوچه‌بازاری شده و به لجنش کشیده‌اند دوباره آبش بکشید.

گفته‌اند: روزی اصمعی از جایی می‌گذشت دید جوان عاشقی روی سنگی نوشته:

أیا معشر العشّاق بالله نبّؤوا/ إذا حلّ عشق بالفتی کیف یصنع

برداشت نوشت:

یداوی هواه، ثمّ یکتم سرّه/ ویخضع فی جمیع الأُمور ویخشع

فردا که رد می‌شد دید نوشته:

کیف یداوی هواه والهوی قاتل الفتی؟!/ وفی کلّ یوم روحه یتقطّع

جواب نوشت:

فإن لم یجد صبراً لکتمان سرّه/ فلیس له شیء سوی الموت ینفع

و فردا دید جوانک این دو بیت را نوشته و همان جا جان داده:

سمعنا أطعنا ثمّ متنا فبلّغوا/ سلامی‌علی من کان للوصل یمنع

فها! أنا مطروح من الوجد هالکاً/ لعلّ إلهی یوم القیامة یجمع

3 . خدایا! از جاهای دیگر بی‌خبرم، اما تو را به حق اولیاءت انسان‌های این گوشۀ عالم را چه شده که عشق و شور و سرمستی را از یاد برده و تنها و تنها به فکر ارضای مبتذل‌ترین غرایز خودند؟ مگر ما میراث‌دار کسانی نیستیم که می‌گفتند:

امشب مگر به وقت نمی‌خواند این خروس؟!/ عشاق بس نکرده هنوز از کنار و بوس

4 . شما که خودی هستید و می‌دانید چه می‌گویم. مبادا غریبه‌ای رد شود و گمان کند دارم بر طبل روابط غیرشرعی می‌کوبم! شهد الله مفتخرم که حلقۀ بندگی اربابی در گوشم است که فرمود: هر وقت به چهرۀ زهرایم می‌نگریستم خستگی از تنم به در می‌رفت. و در دنیا از عشق صمیمانۀ زن و شوهر بالاتر چه داریم؟

5 . شب میلاد امام مجتبی (علیه السلام) است که گفته‌اند: مِطلاق بود و زنان بسیاری را طلاق گفت. خب، بحث‌های فنی و روایی و...اش به کنار. آخر شنونده هم باید عاقل باشد. یعنی در دامان پرمهر چنین مادری بزرگ شوی و مثلاً 500 زن را طلاق بگویی؟؟؟!!!

6 . گفتم که برای عزیزی نوشتم: «هنوز روی تفکرات مشهور فعلی دارین سیر می‌کنین... و یکی از مهم‌ترین شواهد موافقت با کتاب و سنت است...». خب، این جا هم مگر خود اهل بیت مثلاً نفرمودند:

گفت پیغمبر: منه پا در فراق/ أبغض الأشیاء عندی الطلاق؟!

یعنی: مجتبی و برگزیدۀ الهی ـ پناه بر خدا ـ از این کمترین‌ها هم غافل بوده؟!

بازدید : 391
شنبه 19 ارديبهشت 1399 زمان : 5:24
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

دروس استاد عرفانیان

1 . یادداشتی دیدم از آقایی به نام ید الله موقن که: «نجف دریابندری مترجم مشهور درگذشت. چون من از نسل قدیمی‌تری هستم مطالبی در مورد ترجمه‌های ایشان می‌دانم که شاید نسل جوان نداند. من خودم از نوجوانی ترجمۀ "تاریخ فلسفۀ غرب" برتراند راسل و کتاب "عرفان و منطق" مقالاتی از راسل را به ترجمۀ دریابندری خوانده بودم. دریابندری برای کسانی که در فرانکلین به کار ترجمه اشتغال داشتند بت بود ومرادشان بود. من وقتی که از انگلستان برگشتم در جلسات جنگ اصفهان شرکت می‌کردم و مطالبی را که از کتاب "اسطورۀ دولت" ارنست کاسیرر ترجمه کرده بودم می‌خواندم. تا این‌که ترجمۀ کتاب به اتمام رسید. در یکی از جلسات جنگ اصفهان مرحوم میرعلایی گفت که: تهران بوده و به آقای نجفی گفته که من چنین کتابی را ترجمه کرده‌ام. مرحوم نجفی در پاسخ می‌گوید که: نجف دریابندری هم همین کتاب را با عنوان "افسانۀ دولت" ترجمه کرده و به انتشارات خوارزمی‌داده است. کتاب یک سال بعد منتشر شد و من با اشتیاق شروع به خواندن کتاب کردم تا ببینم او چگونه ترجمه کرده است و چه فرقی با ترجمۀ من دارد. آن را نوعی کسب تجربه می‌دانستم . ولی در خیلی جاها می‌دیدم که مترجم اصلاً موضوع را نفهمیده و ترجمه‌ای مغلوط ارائه داده است».

بعد دیگر همین طور ادامه داده بود و این‌که به این ترتیب تابوی دریابندری شکسته شد و... و دست آخر: «البته من نجف دریابندری را ستایش می‌کنم؛ چون او انسان خودساخته‌ای بود . با 8 کلاس سواد دبیرستانی به چنین مقامی‌رسید».

2 . تعیین صحت و سقم این حرف‌ها از این کمترین ساخته نیست و فعلاً هم دخلی به ما ندارد. این حدیث نبوی «اذکروا موتاکم بالخیر» (مردگانتان را به نیکی یاد کنید) هم که منحصراً عایشه نقل کرده [مسند أبی داود الطیالسی، ص 209 ] مدام دارد توی ذهنم رژه می‌رود.

3 . دیروز به مناسبتی برای عزیز دلی نوشتم: «هنوز دارید روی تفکرات مشهورِ فعلی سیر می‌کنید. یونس بن عبد الرحمن و اساساً قبل از علامۀ حلی دنبال تجمیع شواهد بودند و یکی از مهم‌ترین شواهد موافقت با کتاب و سنت است. در این تفکر سند وزن زیادی نداشت». بعد که دسته گلی ( 🌹🌹🌹🌹 ) ارسال فرمود گفتم: «آن رموز علم ادریسی است که بوَد ذوقی نه تدریسی. برای اینها کمرتان را محکم ببندید. اگر خدا توفیق دهد تا بدانم و بتوانم می‌گویم و یادداشت می‌گذارم.»

4 . غرض این‌که یادمان نرود که برای خوش زیستن باید نیک دانست و برای دانستن باید خوب آموخت و برای آموختن باید عالی شاگردی کرد؛ چرا که:

هیچ کس از پیش خود چیزی نشد/ هیچ آهن خنجر تیزی نشد

هیچ قنّادی نشد استادِ کار/ تا که شاگرد شکرریزی نشد

بازدید : 381
سه شنبه 15 ارديبهشت 1399 زمان : 0:23
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

دروس استاد عرفانیان

1 . رفتم برای بچه‌ها توت‌فرنگی بگیرم که با فروشنده نک‌ّونوکم شد. همین طور که می‌گفتم: «چرا زیری‌هایش سفید و کال است؟» پیرمرد خریداری دخالت کرد که: تقصیر این که نیست. توی میدون این طور چیدن و دادن این آورده. اصلاً خود خدا هم ریز و درشت کرده. سورۀ بقره و سوره‌های بزرگ دیگه رو اول آورده و سورۀ «قل هو الله» و اون ریزه‌میزه‌ها رو آخر.

الحق والانصاف دیگر مقابل این برهان قاطع نمی‌شد چیزی گفت. مؤدبانه خرید کردم و آرام و سربه‌زیر بیرون آمدم.

2 . امروز مترجم و ویراستار بزرگی از دنیا رفت. از همان‌ها که:

از شمار دو چشم یک تن کم/ وزشمار خرد هزاران بیش

بانویی که اخیراً گاهی مطالبش را برایتان بازگو کردم نوشت:

از دانش ترجمه و فنّ نویسندگی و چنین و چنان نجف دریابندری بسیار گفته‌ایم و گفته‌اند و شنیده‌ایم. یک خط هم از مکارم اخلاق او.

در سال ۱۳۸۶ از مرحوم محمد زهرایی، مدیر نشر کارنامه، شنیدم که در سال‌‌های آخر که خانم فهیمه راستکار ناتوان بودند و در بستر بیماری، نجف دریابندری به دست خود او را تروخشک می‌کرد و در پاسخ به دوستانی که ایشان را منع می‌کردند و پند می‌دادند که: «این قبیل امور باید به پرستار و خدمتکار سپرده شود» می‌گفتند:

«وقتی جوان و زیبا بود کنارش می‌خوابیدم حالا که از کارافتاده شده از او رویگردان شوم؟!»

3 . بلافاصله یاد استاد بزرگوارم حضرت موسوی تهرانی افتادم که چند سال آخر عمر حاج خانوم چندین و جند برابر این کارها را کرد و می‌فرمود: اگر مدرّس خوبی نبودم، لااقل پرستار خوبی شدم. یک بار هم فرمود: آقای عرفانیان، در تمام عمرم حتی یک بار هم از این شوخی‌های رایج زن‌و‌شوهری نکرده‌ام که: می‌رم یک زن دیگه می‌گیرم.

4 . اخیراً عزیز بزرگواری برای تشویق بنده نوشتند: «شیخنا شما که استاد سخندانی و سخنرانی هستید (کیف کردم ها!)، اگر وقت کردید، نکاتی رو برای تقویت فن بیان در کانال بنویسید، که برای بنده و طلبه‌ها و غیره در تدریس و سخنرانی و گویندگی فایده فراوان دارد.» این هم پاسخ ایشان که خانمی‌دیگر مرقوم فرموده بود:

برای ثبت‌نام در «کلاس‌های تمام‌وقت آموزش نثرنویسی» نجف دریابندری هیچ مقدمات و پیش‌نیاز و آداب و ترتیبی لازم نیست. کافی است نوشته‌های او را بخوانیم و یاد بگیریم روشن و بی‌ادااصول بنویسیم؛ هرچه را فهمیده‌ایم بنویسیم، نه‌آنچه را نفهمیده‌ایم یا توقع می‌رود فهمیده باشیم. کافی است چاخان‌بازی درنیاوریم.

تعداد صفحات : 2

آمار سایت
  • کل مطالب : 28
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 1
  • بازدید کننده امروز : 2
  • باردید دیروز : 12
  • بازدید کننده دیروز : 11
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2
  • بازدید ماه : 350
  • بازدید سال : 771
  • بازدید کلی : 48524
  • کدهای اختصاصی